سلام به وبلاگ من خوش اومدید
اگه اومدید تو بدون نظربیرون نریدااااا
من تو این وبلاگ غیر از داستان و نوشته عکس هم میذارم
به همه وبلاگ ها هم سر میزنمونظرم میدم
اگه هم چیزی خواستین تو نظرات بهم بگید اگه
تونستم براتون میذارم
سلام به وبلاگ من خوش اومدید
اگه اومدید تو بدون نظربیرون نریدااااا
من تو این وبلاگ غیر از داستان و نوشته عکس هم میذارم
به همه وبلاگ ها هم سر میزنمونظرم میدم
اگه هم چیزی خواستین تو نظرات بهم بگید اگه
تونستم براتون میذارم
بقیه ادامه مطلب
فنم :با مادر جمله بساز ...
گفت : من با مادر جمله نمی سازم ... دنیا را می سازم!
همان غاری که از وارد شدن به آن واهمه دارید ، میتواند سرچشمه
آن گنجی باشد که دنبالش می گشتید . . .
*********~~~~~~~*********
چه خوب بود همه ادم ها میفهمیدند ٬ قبل از اینکه فسیل شوند به هم محبت کنند . . .
*********~~~~~~~*********
همیشه اون تغییری باش که میخوای توی دنیا ببینی . . .
*********~~~~~~~*********
عشق مرگ نیست زندگی است ، سخت نیست عین سادگی است
عشق عاشقانه های باد و گندم است ، اولین پناهگاه کودکی آخرین پناهگاه آدم است
*********~~~~~~~*********
بعلاوه خدا باشی منهای هر چیزی زندگی میکنی . . .
*********~~~~~~~*********
دوستت داشتم… یادت هست؟ گفتم دوستت دارم… و تو گفتی کوچکی برای دوست داشتن رفتم تا بزرگ شوم … اما انقدر بزرک شدم که یادم رفت دوستت دارم
*********~~~~~~~*********
اگر از پایان گرفتن غم هایت نا امید شده ای ، به خاطر بیاور زیباترین صبحی که تا به حال تجربه کرده ای مدیون صبرت در برابر سیاهترین شبی هستی که هیچ دلیلی برای تمام شدن نمی دید
*********~~~~~~~*********
دوست داشتن کسانی که دوستمان میدارند کار بزرگی نیست، مهم آن است آنهایی را که ما را دوست ندارند، دوست بداریم
*********~~~~~~~*********
بیشتر آدم ها زمانی نا امید میشوند که چیزی به موفقیتشون نمونده . . .
*********~~~~~~~*********
تا حالا کفشاتو نگاه کردی ؟؟ دو تا عاشق.دوهمراه که بی هم می میرن.با هم خاکی میشن,بدونه هم زیره بارون نمیرن, کاش آدما هم یه کم از کفشاشون یاد بگیرن
*********~~~~~~~*********
خداوند به سه طریق به دعاها جواب می دهد: او می گوید آری و آنچه می خواهی به تو می دهد. او میگوید نه و چیز بهتری به تو می دهد. او می گوید صبر کن و بهترین را به تو می دهد
*********~~~~~~~*********
گر جفای روزگار تکه کند قلب مرا، روی هر تکه نویسم اسم زیبای تو را.
*********~~~~~~~*********
باختم در عشق، اما باختن تقدیر نیست، ساختم با درد تنهایی، مگر تقدیر چیست؟
*********~~~~~~~*********
زندگی ۲ چیز به من آموخت: آرزوی مرگ و مرگ آرزو
*********~~~~~~~*********
نگو بار گران بودیمو رفتیم. نگو نامهربون بودیمو رفتیم. آخه اینها دلیل محکمی نیست. بگو با دیگران بودیم و رفتیم.
*********~~~~~~~*********
وقتی به دنیا اومدی، تو تنها کسی بودی که گریه میکردی و بقیه می خندیدن. سعی کن یه جوری زندگی کنی که وقتی رفتی، تنها تو بخندی و بقیه گریه کنن.
*********~~~~~~~*********
تنهایی یعنی : ذهنم پر از تو و خالی از دیگران است ، اما کنارم خالی از تو و پر از دیگران است !
*********~~~~~~~*********
کاش نامت را با خط بریل مینوشتند صدا کردنت کافی نیست ، شکوه اسم تو را باید لمس کرد !
*********~~~~~~~*********
گاهی خدا آنقدر صدایت را دوست دارد که سکوت میکند تا تو بارها بگویی خدای من …
*********~~~~~~~*********
گفتم خدایا از همه دلگیرم گفت حتی از من ؟ گفتم خدایا دلم را ربودند ! گفت : پیش از من ؟ گفتم : خدایا چقدر دوری ؟ گفت : تو یا من ؟ گفتم : خدایا تنها ترینم ! گفت : بیشتر از من ؟ گفتم : خدایا کمک خواستم ؛ گفت : از غیر از من ؟ گفتم خدایا دوستت دارم گفت : بیش از من ؟ گفتم خدایا اینقدر نگو من ! گفت من توام ؛ تو من
*********~~~~~~~*********
آنانکه با افکاری پاک و فطرتی زیبا بر قلب دیگران جای دارند هرگز هراسی از فراموشی ندارند چرا که جاویدان هستند
*********~~~~~~~*********
کاش آتش بگیر تا بدانی چه میکشم احساس سوختن به تماشا نمیشود
*********~~~~~~~*********
گاهی میان وسعت دستان خالیم ؛ حس میکنم تمام دار و ندارم نگاه توست
*********~~~~~~~*********
آه چه دلتنگم من!!!یاد روزایی که دستت تویه دستم بود و حالا نیست دلمو تنگتر میکنه…و حالا از فراز سالها نسیمی سرد نبودنت کنارم رو فریاد میزنه
با علی [کریمی] رفته بودیم بانک. برای یک کار اقتصادی لازم بود از حساب پول برداریم. در بانک همه او را می شناختند. از مسئول باجه بگیر تا رییس بانک همه با او خوش و بش می کردند. رئیس بانک و مسئول یکی از صندوق ها از آن استقلالی های تیر بودند. از همان اولی که وارد بانک شدیم با کریمی کل کل کردند تا لحظه ای که بیرون برویم.علی [کریمی] باید 4 میلیون و 700 از بانک برمی داشت. برای کاری که می خواستیم انجام دهیم حداقل پول لازم همین بود. پول را که گرفت از بانک خارج شدیم. هنوز خیلی از بانک دور نشده بودیم که یک پیرزن را گوشه خیابان دیدیم. به نظر گدا می آمد. می دانستم که علی [کریمی] دست به خیر دارد. سریع کنار زد و سراغ پیرزن رفت. طفلک نای حرف زدن نداشت. نه پول می خواست نه کمک؛ فکر کنم از حال رفته بود. به او کمک کردیم که از جایش بلند شود. نایلون داروهایش کمی آن طرف تر افتاده بود. علی [کریمی] داروهایش را به او داد و با اصرار سوارش کرد که به خانه اش برساند.خانه شان قدیمی بود وارد خانه شدیم، همسر پیرزن هم روی یک تکه پتو خوابیده بود. علی به پیرزن نزدیکتر بود و با او حرف می زد. زیاد از حرف هایی که می زدند سردر نمی آوردم. پیرمرد و پیرزن را تنها گذاشتیم و از خانه بیرون آمدیم. در مسیر برگشت اصلا حرف نمی زد. مشخص بود که حوصله ندارد. به پمپ بنزین رفتیم که بنزین بزنیم. بعد از اینکه بنزین زدیم، علی از مسئول پمپ پرسید کارت خوان دارند یا نه. مسئول کلی تعارف کرد و گفت که نمی خواهد پول بگیرد اما کارت خوان نداشتند. من به جای او پول بنزین را حساب کردم. پیش خودم می گفتم نگاه کن همین الان 4 میلیون پول گرفت نمی خواهد خرج کند. پیگیرش شدم که دنبال کارمان برویم. بیرون پمپ بنزین اما گفت امروز نمی خواهد این کار را بکند. کلی بهانه آورد و گفت که ظهر شده، آخرش هم گفت پول ندارد که بدهد. گفت که فردا کارمان را انجام بدهیم.همین یک ساعت پیش 4 میلیون و 700 از بانک پول گرفته بودیم ولی معلوم بود که دیگر پولی در جیبش نمانده است. من که ندیدم علی پول ها را در خانه آن پیرمرد و پیرزن گذاشته باشد. نمی دانم آنها تا الان پول ها را پیدا کرده اند یا نه. اصلا فهمیده اند که این پول ها را چه کسی آنجا گذاشته. خیلی راحت از هم خداحافظی کردیم و جدا شدیم.
دانشجو چیست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
موجودی است بیکار که 4 سال از عمر خود را به شکل خودجوش هدر میدهد و حتی برای این کار در ازمونی به نام کنکور شرکت کرده و خود را به اب و اتش میزند. قوت غالب این موجود سیب زمینی و تخم مرغ میباشد. از فعالیت های روزانه وی میتوان به پرسه زدن در محوطه دانشکده،تیکه انداختن به استاد، رفتن به فیس بوک با وایرلس دانشگاه به هر بدبختی که شده،خوابیدن،و خیره شدن به جزوه ی استاد برای دقایقی و سپس دور انداختن آن اشاره کرد.
این موجود به شدت علاقه مند است که وی را مهندس و دکتر صدا کنند و از شنیدن این لغات حس وصف ناپذیری به وی دست میدهد. اگر همه شرایط مهیا باشد این موجود 10 روز یکبار به یاد حمام رفتن میفتد و خود را گربه شور میکند.( البته این موضوع بیشتر در مورد گونه ی نر مشاهده شده است )
با این که نام این موجود دانشجو است ،اما مشخص نیست چرا به این نام خوانده میشود زیرا رابطه این موجود با دانش شبیه به رابطه اب با اتش است! از مصادیق این موضوع میتوان به استفاده از جزوات برای ایجاد دم کنی قابلمه ماکارونی ، به عنوان زیر قابلمه ای برای جلوگیری از سوختن فرش و همچنین به عنوان دستگیره برای بلند کردن اشیا داغ و ... اشاره کرد.
زیستگاه او منطقه ی حفاظت شده ای به نام خوابگاست که این موجودات به صورت دسته های 4 تایی،8 تایی و حتی 12 تایی درامده و در مساحتی که کمی باز تر از فضای قبر است به زندگی ادامه میدهند.
آندسته از این موجودات که تمایل به بقا بیشتر دارند در سال چهارم برای شرکت در آزمونی دیگر به نام ارشد خود را اماده میکنند و قصد دارند درس هایی که در طول 3 سال نخوانده اند در طول 3 ماه بخوانند تا 2 سال دیگر به این زندگی بی زحمت و راحت ادامه دهند. این موجودات که تا دیروز طنین صدایشان در راهرو خوابگاه گوش فیل را کر میکرد،در این سال با شنیدن صدای دمپایی یک دانشجو در راهرو سریعا از اتاق خارج شده و این جمله را بر زبان میاورند :" ای بابا ارشد داریم یواش تر ! " .
پس از گذشت 4 سال این موجودات مدرکی میگیرند که برای استفاده از آن نیاز به وسیله ای به نام کوزه است . نحوه عملکرد این وسیله به این صورت است که مدرک را دم آن میگذارند و آبش را میخورند! اندسته که به ارشد وارد شده و مدرک ارشد میگیرند آب بیشتری میتوانند از کوزه بخورند!
نسل این موجودات نه تنها رو به نابودی نیست بلکه هر روز بر تعداد آن ها افزوده میشود . بیشترین تراکم آنها در منطقه ای از خاور میانه به نام ایران مشاهده میشود که از هر 2 نفر 3 نفر آنها دانشجوست!
بقیه در ادامه مطلب......
قبل از ازدواج:
پسر: بالاخره موقعش شد. خیلی انتظار کشیدم.
دختر: میخوای از پیشت برم؟
پسر: حتی فکرشم نکن!
دختر: دوسم داری؟
پسر: البته! هر روز بیشتر از دیروز!
دختر: تا حالا بهم خیانت کردی؟
پسر: نه! برای چی میپرسی؟
دختر: منو می بوسی؟
پسر: معلومه! هر موقع که بتونم.
دختر: منو میزنی؟
پسر: دیوونه شدی؟ من همچین آدمیام؟!
دختر: میتونم بهت اعتماد کنم؟!
پسر: بله
دختر: عزیزم!
پس از ازدواج:
کاری نداره! از پایین به بالا بخون!!
ما حتی با کمبود امکانات هم در جنگ با اسرائیل پیروز میشیم ( حملهههههههههههه )
يه شب قبل از امتحانات در خوابگاه پسران (در اتـاقی دو پـسر به نـام های «مهـدی» و «آرمــان» دراز کشــیده انـد. مهـدی در حال نصـب برنـامه روی لپ تـاپ و آرمـان مشغــول نوشــتـن مطالبی روی چـند برگـه است. در هـمین حـال، هم واحدی شـان، «میـثــاق» در حـالی که به موبایـلش ور می رود وارد اتــاق می شـود میثـــاق: مهـدی… شایـعه شـده فـردا صبــح امتـحان داریـم. مهـدی: نـه! راســته. امتـحان پایــان تــرمه. میثــاق: اوخ اوخ! مــن اصـلاً خبـر نـداشـتم. چقـدر زود امتـحانا شـروع شــد. مهـدی: آره… منــم یه چنـد دقـیقه پیـش فهمـیدم. حالا چیــه مگـه؟! نگـرانی؟ مگـه تو کلاسـتون دختـر نداریـد؟! میثــاق: مـن و نـگرانی؟ عمــراً!! (بـه آرمــان اشــاره می کنـد) وای وای نیگــاش کـن! چه خرخـونیــه این آقـا آرمـان! ببیــن از روی جـزوه های زیـر قابلمــه چه نـُـتی بـر می داره!! آرمـــان: تـو هم یه چیزی میگــیا! ایـن برگـه های تقـلبه کـه ۱۰ دقیـقــه ی پیـش شـروع به نـوشتـنــش کردم. دختــرای کلاس مـا که مثـل دختـرای شما پایـه نیســتن. اگـه کسی بهت نـرسوند، بایــد یه قوت قلــب داشته باشی یا نـه؟ کار از محکـم کاری… مـهدی: (همچــنان که در لپ تاپــش سیــر می کنـد) آرمــان جـون… اگه واسـت زحمـتی نیست چنـد تا برگـه واسه مـنم بنـویس. دستـت درست! در همیـن حــال، صـدای فریـاد و هیاهـویی از واحـد مجـاور بلـند می شود. پسـری به نـام «رضـا» با خوشحـالی وسط اتـاق می پـرد) میـثــاق: چـت شده؟ رو زمــین بنـد نیـستی! رضــا: فرانسه همین الان دومیشم خورد!!! مهـدی:اصلا حواسم نبود….. .!!!
لان دقیقا قیافت چه شکلی....؟؟شمارشو برام بنویس.../D:
هــه هــه ايـنـو نگـا :|
بـرو عـمـو بـرو ، مـا گـوشـي سـاختـيم راحـت از جيـب در ميـاد :|
بـرو از خـدا بتـرس :)))))))
حالت چشم دانشجوها در دانشگاه
هنگام درس دادن استاد سر کلاس :
(-.-) (-.-) (-.-) (-.-) (-.-) (-.-) (-.-) (-.-)
وقتی استاد خبر امتحان رو میده :
(o.O) (o.O) (o.O) (o.O) (o.O) (o.O)
موقع امتحان:
( ←.←) (→.→) (←.←) (→.→) (←.←) (→.→)
وقتی استاد موقع امتحان حواسش جمع میکنه واسه مچ گیری:
( ↓.↓) (↓.↓) (↓.↓) (↓.↓) (↓.↓)
وقتی که نمره ها رو میزنن :
(͡ ๏̯͡๏) (͡๏̯͡๏) (͡๏̯͡๏) (͡๏̯͡๏) (͡๏̯͡๏) (͡๏̯͡๏) (͡๏̯͡๏)
ادامه مطلب
ای کسی که پای لب تاب نسشتی فکر میکنی که خیلی زرنگی اما جمله ای که خوندی کلمه ی نشستی اش غلط بود
ههههههه
دیدی رزنگ نبودی
ای بابا باز هم که اشتباه خوندی کلمه ی بالا زرنگه نه رزنگ
ای دل غافل فارسی بلد نستی
اخه نخبه کلمه ی بالا نیستیه نه نستی دلنبدم بلد نیستی فارسی چرا می خونی
اه اه اه بابا اون کلمه ی بالا دلبندم نه دلنبدم
فارسی چند شدهی
بابا کلمه بالا فارسیش غلطه
چیه رفتی ببینی غلطه یا نه
عاقد: ایا راضی هستید وضعیت فیس بوکتون رو از(married)به (single) تغییر دهید ؟
پسر: بله
دختر : بله
مردم : لایــــک لایک حالا لایــــک لایک ! عقبیا لایک !.... شله شله ! :)))
خلاصه سریال از بوسه تا عشق
این سریال بر اساس یه رمان معروفه نویسنده این کتاب یکه از نویسندگان معروف درام در ترکیه است و کتاب های زیادی در ترکیه نوشته است این داستان چهار تا شخصیت اصلی داره :کنان , لامیا, جمیل و جاویدان.
حسین کنان موزیسین موفقی است که کودکی تلخ و همراه با فقری داشته است پدر او در زندان خودکشی کرده و دایی اش او را بزرگ کرده است. او در ابتدا عاشق دختری به نام لیلا می شود ولی او را ول می کند تا به سفر دور دنیا برود تا ویالونیست معروفی بشود و در این فاصله جمیل پسر دایی اش با لیلا ازدواج می کند. لیلا جمیل رو دوست نداره و جمیل منتظر روزی است که لیلا کنان رو فراموش کنه و عاشقش بشه.
نقش اصلی سریال دختری به نام لامیا است که عاشق کنان و هنرش می شود و همیشه از او حمایت می کند والدین او هم مرده اند و او با فامیلش که با او مثل یک خدمتکار رفتار می کنند زندگی می کند. کنان با اینکه عاشق لامیدا است اما نمی خواهد سطح اجتماعی پایین او به شهرتش ضربه بزند و همیشه لامیدا را ااز خود دور می کند. سر انجام کنان با جاویدان ازدواج می کند. او دختر یک خانواده ثروتمند و تاجر است اما در روز عروسی همش چهره لامیدا را به جای عروس می بیند.
لیلا که با جمیل ازدواج کرده بود می میرد و جمیل عاشق لمیدا می شود . کنان پنهانی از لامیدا صاحب یک دختر می شود در نهایت جمیل با لامیدا ازدواج می کند و کنان از شدت عشق خودکشی میکند.
بقیه عکسها در ادامه مطلب.....
ترول های بامزه و خنده دار
ترول های بامزه و خنده دار
یکی از اساتید ریاضی دانشگاه تهران نقل می کرد:
قرار بود جمع منتخبی از اساتید و نخبگان ریاضی برای شرکت در کنفرانسی بین المللی به یکی از کشور های غربی برن.
وقتی سوار هواپیما شدم دیدم یه روحانی تو هواپیماست.
به خودم گفتم بفرما؛ اینا سفر خارجی هم ما رو ول نمی کنن.
رفتم پیشش نشستم بهش گفتم حاج آقا اشتباه سوار شدید مکه نمیره
گفت: می دانم
گفتم حاجی قراره ما بریم کنفرانس علمی؛ شما اشتباهی نیاین
گفت: می دانم
دیدم کم نمیاره. جدیدترین و پیچیده ترین مساله ریاضیمو که قرار بود تو کنفرانس مطرح کنم داخل برگه نوشتم دادم بهش، گفتم شما که داری میای کنفرانس بین المللی ریاضی اونم تو یه کشور خارجی حتما باید ریاضی بلد باشید. اگر ریاضی بلدید این سوال رو حل کنید، برگه رو بهش دادم و خوابیدم.
از خواب که بیدار شدم دیدم داره یه چیزایی تو برگه می نویسه
گفتم حاجی عجله نکن اگه بعدا هم حلش کردی من دکتر فلانی هستم از دانشگاه تهران. جوابشو بیار اونجا بده.
دوباره خوابیدم.
بیدار که شدم دیگه نمی نوشت گفتم چی شد؟
برگه رو بهم داد و گفت: سوالت چهار راه حل داشت سه راه حل رو نوشتم و اون راهی هم که ننوشتم بلد بودی.
شوکه شده بودم
ادامه داد: این هم مساله منه اگر تونستی حلش کنی من حسن زاده آملی هستم از قم؛ تشریف بیارید جواب رو ببینم.
تعداد صفحات : 2
عضو شوید